از آن لحظه که رفتی اشک هایم
به روی گونه کرده رودِ آبی
دلم غرقِ تبسّمهای زیبا
مرا تشنه و ناظر در سرابی
گمانم آسمان پوشیده ابری
ولیکن عشقِ تو پوشانده قابی
زمانِ بارشِ اشکم نمایان
دلم بیدارِ غم هایش ، تو خوابی
مرا با درد خود زاری نمودم
شبانگاهان تو در وقتِ ثوابی
دلت در آتشِ تَف دیده جوشید
چنان در آسمانِ ماه تابی
منوّر کن زمینِ عاشقان را
درونِ شیشه دلها زد حبابی
مرا با رفتنت دل شد پریشان
چو دانسته تو را در قهرِ نابی
بسوزاند تر و خشکِ جهان را
از فراغِ دوریت دل زد کبابی
تو شب های سپیدم تار گشته
مرا دانسته ام عشقت عذابی
چه غم هایی کشیدم نورِ چشمان
در آیینه ی دل ، پس کی بتابی
درونِ کلبه ی عشقت کشیدم
رخِ زیبایِ دلبندت بیابی
جاسم ثعلبی ( حسّانی ) 1391.02.15
:: برچسبها:
دل پریشان ,
:: بازدید از این مطلب : 1752
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4